کوگانا

سرگرمی Archives - کوگانا

124 views بار
داستان کودکانه دشمنی سگ و گربه

داستان کودکانه دشمنی سگ و گربه

وقتی می خواهند اختلاف و جنگ بین دو نفر را به چیزی تشبیه کنند از اصطلاح مثل سگ و گربه به جان هم افتادن استفاده می کنند.اما داستان دشمنی سگ و گربه واقعا” چیست. روزگار قدیم پیرمرد و پیرزنی در یک کلبه دور افتاده کوهستانی زندگی می کردند ، مردمی که در کوهستان سفر می کردند در خانه این دو استراحت می کردند و آب و غذا تهیه می کردند و در ازای این خدمات […]

113 views بار
ضرب المثل حرفهای بند تنبونی

ضرب المثل حرفهای بند تنبونی

داستان ضرب المثل حرفهای بند تنبونی به سال های گذشته زمان امیر کبیر برمی گردد که در نوع خود حکایت جالبی به نظر میرسد. در زمان امیر کبیر هرج و مرج در بازار به حدی بود که که هر کس در مغازه اش از همه نوع جنسی می فروخت. به دستور امیر کبیر هر کسی ملزم به فروش اجناس هم نوع با یکدیگر شد، مثلا پارچه فروش فقط پارچه، کوزه گر فقط کوزه و همه […]

132 views بار
ضرب المثل با همه بله با ما هم بله

ضرب المثل با همه بله با ما هم بله

در روزگاران قدیم تاجر پیری بود که بعد از سال‌ها کسب و کار و تجارت، از بدشانی روزگار ورشکست شده بود. هر چه می‌خرید، ارزان می‌شد، هر چه می‌فروخت، یک‌باره گران می‌شد. پیرمرد بیچاره کم کم تمام ثروتش را به خاطر شرایط بازار، از دست داد. برای این که درِ مغازه‌اش باز باشد و به این امید که بخت به او رو کند، سراغ بازاری‌های دیگر رفت و از هر کدام مقداری جنس نسیه خرید. به همه […]

205 views بار
داستان ضرب المثل قوش کریمخانی

داستان ضرب المثل قوش کریمخانی

باز یا قوش پرنده‌ای است شکاری کوچکتر از عقاب که در فلات ایران بسیار دیده می‌شود، این پرنده وحشی را بعضی رام می‌کنند و از آن برای شکار کردن استفاده می‌کنند یعنی تربیت می‌کنند تا کبوتر یا کبکی را در آسمان بزند یا آن که در هنگام شکار حیواناتی مثل آهو هنگامی که شکار فرار کرد جای آن را مشخص کند در زمان قدیم که پادشاهان به شکار حیوانات علاقه بسیاری داشتند یکی از لوازم […]

209 views بار
داستان ضرب المثل خر ما از کرگی دم نداشت

داستان ضرب المثل خر ما از کرگی دم نداشت

مردی خری دید به گل در نشسته و صاحب خر از بیرون کشیدن آن درمانده .مساعدت را ( برای کمک کردن ) دست در دُم خر زده قُوَت کرد ( زور زد ) . دُم از جای کنده آمد. فغان از صاحب خر برخاست که ” تاوان بده !” مرد به قصد فرار به کوچه یی دوید، بن بست یافت. خود را به خانه ایی درافکند. زنی آن جا کنار حوض خانه چیزی می شست […]

190 views بار
داستان تاریخی از آتشی که افروختم خودم سوختم

داستان تاریخی از آتشی که افروختم خودم سوختم

از آتشی که افروختم خودم سوختم را در مورد افرادی به کار می‌برند که عواقب رفتار غلطشان گریبان گیر خودش می‌شود.در جنگلی سرسبز ، روباهی در کنار شغالی زندگی می‌کرد. روباه لاغر و ضعیف بود و زور بازویی نداشت ولی به جای آن خیلی باهوش و زیرک بود. برعکس او شغالی که در نزدیکی او زندگی می‌کرد. قوی و زورمند بود در مقابل خیلی از عقل و شعورش استفاده نمی‌کرد. این دو حیوان با هم زندگی […]

166 views بار
ضرب المثل اول چاه را بکن بعد مناره را بدزد

ضرب المثل اول چاه را بکن بعد مناره را بدزد

ضرب المثل اول چاه را بکن بعد مناره را بدزد در مورد افرادی گفته می‌شود که قبل از مقدمات کار شروع به کار می‌کنند.در روزگاران قدیم مردمی از اهالی روستاهای کویری ایران  سخت تلاش کردند تا توانسته بودند در روستای خود چاهی بکنند. مردم از این چاه برای آبیاری زمین‌های کشاورزی خود استفاده می‌کردند. این آبیاری صحیح باعث شد آن‌ها محصولات خوبی برداشت کنند و سود خوبی نیز نصیب‌شان شود. سال به سال وضع مردم این […]

170 views بار
ضرب المثل زورش به خر نمی‌رسد پالانش را می کوبد

ضرب المثل زورش به خر نمی‌رسد پالانش را می کوبد

در ایام قدیم پیرمردی به نام عمو حسن با یک الاغ در یک روستا زندگی می‌کرد. عموحسن تا می‌خواست سوار الاغش بشود، الاغ عرعر می‌کرد و جفتک می‌انداخت و به قول معروف سواری نمی‌داد. عمو حسن، هرچه بیشتر به الاغش رسیدگی می‌کرد، کاه و یونجه‌اش را بیشتر می‌کرد و یا بهتر تیمارش می‌کرد، الاغ سر به راه نمی‌شد که نمی‌شد. بالاخره یک روز کاسه‌ی صبرش لبریز شد و تصمیم گرفت الاغ را به بازار مال فروش‌ها […]

171 views بار
داستان ضرب المثل اگر مرغی بخواهد مثل خروس بخواند، باید گردنش را زد

داستان ضرب المثل اگر مرغی بخواهد مثل خروس بخواند، باید گردنش را زد

در زمان گذشته متاسفانه هرگاه زنی براساس هوش و استعداد ذاتی به جایگاه رفیعی می رسید، اغلب اوقات مورد حسادت مردان زمانه قرار می گرفت و برای تحقیر زن و خانواده اش این شعر را معمولاً می خواندند : فروغی نماند در آن خاندانکه بانگ خروس آید از ماکیان این شعر ریشه در یک حکایت تاریخی دارد، سلطان محمد پدر شاه عباس کبیر نابینا بود و نمی توانست تصمیمات درستی برای اداره ی مملکت بگیرد […]

197 views بار
داستان کوتاه درباره توکل کردن به خدا

داستان کوتاه درباره توکل کردن به خدا

ابراهیم خواص گوید: شبی در بیابان گم شدم. صدای درندگان بدنم را می‌لرزاند. به خدا توکل کردم و آرامش بر من حاکم شد. مدتی به رفتن ادامه دادم، صدای خروسی شنیدم و یقین کردم به آبادی رسیده‌ام و طعمه درندگان بیابان نخواهم شد. به نزدیک صدای خروس رسیدم، خرابه‌ای دیدم، ناگهان سه راهزن مرا گرفتند و هر چه داشتم غارت کردند. ناراحت و عبوس به گوشه دیگر خرابه رفتم و با خدای خود گفتم، من […]