کوگانا

سرگرمی Archives - صفحه 4 از 5 - کوگانا

691 views بار
ضرب المثل شتر سواری دولا دولا نمی شود

ضرب المثل شتر سواری دولا دولا نمی شود

ضرب المثل شتر سواری دولا دولا نمی شود یکی از پر کاربردترین مثل ها در زبان فارسی است.در مفهوم این مثل آماده است: کار را باید با آگاهی انجام داد زمانی که شخصی کاری می کند و سعی دارد آن را پنهان کند اما موفق نمی شود از این عبارت استفاده می شود. شخصی که میخواهد شتر سواری یاد بگیرد معمولا خود را به روی شتر خم کند تا بتواند او را مدیریت کند می‌تواند […]

254 views بار
داستان کوتاه یک لبخند زندگی مرا نجات داد

داستان کوتاه یک لبخند زندگی مرا نجات داد

داستان کوتاه یک لبخند زندگی مرا نجات داد ، واقعی و مربوط به زمانی است که آنتوان دو سنت اگزوپری، نویسنده کتاب شازده کوچولو، در اسپانیا اسیر نیروهای فرانکو بوده است. “مطمئن بودم که مرا اعدام خواهند کرد به همین دلیل به شدت نگران بودم. جیبهایم را گشتم تا شاید سیگاری پیدا کنم که از زیر دست آنها که حسابی لباسهایم را گشته بودند در رفته باشد یکی پیدا کردم و با دستهای لرزان آن […]

209 views بار
داستان های مثنوی معنوی

داستان های مثنوی معنوی

مولانا در داستان های مثنوی معنوی می گوید روزی خدمت حضرت شمس الدین تبریزی قدس الله سرّه بودم و ایشان حکایت می کردند که قافله ای بزرگ در صحرایی بی آب و علف در حرکت بود، هیچ آبی برای آشامیدن نداشتند و هیچ آبادی هم در اطراف دیده نمی شد. از دور چاه آبی دیدند که بر سر چاه نه دولابی بود و نه دلوی برای بیرون کشیدن آب، سطلی پیدا کردند و با ریسمان […]

204 views بار
شناسایی  شخصیت در ۱۰ دقیقه

شناسایی شخصیت در ۱۰ دقیقه

در این سری از تست خود شناسی، با خواندن پرسش‌های زیر و با به تصویر کشیدن موقعیت‌های داده شده در ذهن خود، اولین تصویر ذهنی تان را یادداشت کنید. سوال‌های این آزمون از وقایعی است که هر روز با آن‌ها مواجه می‌شوید. اگر می‌خواهید از شخصیت و خصوصیات رفتاری خود بیشتر بدانید از تست شخصیت شناسی استفاده کنید و تنها در ۱۰ دقیقه به شخصیت واقعی خود پی ببرید. همه ما دوست داریم از شخصیت خود شناخت بیشتری به دست آوریم […]

187 views بار
داستان کوتاه تاریخی مردانگی

داستان کوتاه تاریخی مردانگی

‌او “دزدى ماهر” بود و با چند نفر از دوستانش باند سرقت تشکیل داده بودند. روزى با هم نشسته بودند و گپ مى زدند.در حین صحبت‌هایشان گفتند:چرا ما همیشه با “فقرا و آدمهایى معمولى” سر و کار داریم و قوت لایموت آنها را از چنگشان بیرون مى آوریم؟! بیائید این بار خود را به “خزانه سلطان” بزنیم که تا آخر عمر برایمان بس باشد.البته دسترسى به خزانه سلطان هم کار آسانى نبود.آنها …تمامى “راهها و […]

216 views بار
داستان ضرب‌المثل هم پیاز را خورد، هم فلک شد، هم پول داد

داستان ضرب‌المثل هم پیاز را خورد، هم فلک شد، هم پول داد

داستان ضرب‌المثل هم پیاز را خورد، هم فلک شد، هم پول داد ، از این قرار است که روزی مرد رهگذری بر سر پیاز و پیازکاری با کشاورز زحمتکشی بحث می‌کرد. رهگذر از محصول بی‌خاصیت پیاز می‌گفت و کشاورز از فواید آن. و نهایتا رهگذر با حرف‌های خود به نوعی کار و شغل کشاورز را زیر سوال برد. مردم این دو را در حال نزاع دیدند و آن‌ها را به محکمه بردند تا در مورد […]

252 views بار
ضرب المثل قربون بند کیفتم تا پول داری رفیقتم

ضرب المثل قربون بند کیفتم تا پول داری رفیقتم

مردی ثروتمندی پسری عیاش داشت. هرچه پدر نصیحت می کرد که با این دوستان ناباب معاشرت مکن و دست از این ولخرجی ها بردار اینها عاشق پولت هستند، جوان جاهل قبول نمی کرد تا اینکه لحظه مرگ پدرفرا می رسد. پسرش را خواسته و میگوید فرزند با تو وصیتی دارم، من ازدنیا می روم ولی درمطبخ (آشپزخانه) را قفل کردم و کلید آن را به تو می دهم، آنجا یک طناب از سقف آویزان است […]

208 views بار
ضرب المثل این نیز بگذرد

ضرب المثل این نیز بگذرد

بنا بر داستانی کهن از مکتب صوفیگری، زمانی پادشاهی در سرزمینی از خاورمیانه زندگی می کرد که همواره میان شادی و ناامیدی در نوسان بود. کوچکترین مسأله ای موجب اندوه و واکنش شدید پادشاه میشد و شادی او نیز خیلی زود به اندوه و ناامیدی تبدیل می گشت. زمانی رسید که پادشاه سرانجام از خود و زندگی اش به تنگ آمد و در راه چاره ای برای بیرون آمدن از این حالت به جست و […]

215 views بار
داستان کوتاه تاریخی داماد حاکم

داستان کوتاه تاریخی داماد حاکم

حاکمی هر شب در تخت خود به آینده دخترش می اندیشید …که دخترش را به چه کسی بدهدتا مناسب او باشد ..در یکی از شبها وزیرش را صدا زد و از اوخواست که شبانه به مسجد برود تا جوانی را مناسب دخترش پیدا کند که مناجات و نماز شب را بر خواب ترجیح دهد …از قضا آن شب دزدی قصد دزدی در آن مسجد را کرده بود تا هرچه گیرش بیاید از آن مسجد بدزدد…پس […]

216 views بار
داستان تاریخی بلدرچین و کشاورز

داستان تاریخی بلدرچین و کشاورز

بلدرچینی در مزرعۀ گندم لانه ساخته بود.او همیشه نگران این بود که مبادا صاحب مزرعه محصولاتش را درو کند.هر روز از بچه هایش می خواست که خوب به صحبت آدمهایی که از آنجا عبور می کنند، گوش دهند و شب به او بگویند که چه شنیده اند. یک روز که بلدرچین به لانه برگشت، جوجه ها به او گفتند: اتفاق خیلی بدی افتاده است. امروز صاحب مزرعه و پسرش به اینجا آمدند و گفتند: همۀ […]